در میان این شلوغی ها !
این همه پرحرفی ...
این خنده ها ...
دلم هوای آن سکوت دو نفره را کرده!
دلم بهانه ی آن قهرهای عاشقانه را کرده!
دلم تنگ شده است تا باری دیگر بگویی "دوستت دارم"
دلم میخواد یک بار دیگر بیایی و از نبودنم گلایه کنی !
میخواهم دوباره در "اوج ترس ِنبودنت" ، " بودنت " را "لمس" کنم !
یاد باد آن دروغ هایی که بهشان دل بسته بودم...
و یاد باد آن شبهایی که تا صبح خواب مرا فراموش میکرد ،از شوق فردای با تو!
حرفهایم را تا صیح طومار میکردم ، تو را که میدیم همه شان مرا فراموش میکردند...
میگذاشتند و میرفتند!
یادش بخیر...
آن قهوه ی تلخ که سرد شده بود و فراموشش کرده بودیم بین حرفایمان...
دلم برای طعم آن قهوه تنگ شده !
دلم برای بهانه هایت تنگ شده...
وقتی "نه" به خاطر من رنگ میباخت و میرسیدی به" کنار من"بودن!
انگار من "فرمانروای آسمانها "بودم !
وقتی غرورت را بعد از سالها فراموش کردی...
خودم را "افسونگر" رویاها میدانستم !
چه ساده بودم...
مثل حرفهایم
و
خیالم!
که "خیال " میکردم ، "راست میگویی"
نظرات شما عزیزان:
|